افلاطون آنقدر از فضای حاکم بر کشور ما خوشش آمد که نرفت و ماندگار شد! شب حتی به
خانه آمد و خوابید. صبح زود بلند شد صبحانه مفصلی درست کرد و با هم بیرون رفتیم. می
خواست جاهای دیدنی شهر را ببیند اما به او توضیح دادم که هیچ اطلاعی از جاهای دیدنی و
غیر دیدنی و حتی خیابان های نزدیک خانه ندارم.
برای شخصیتهای زیادی کارت دعوت فرستادم تا جشنواره امسال را در کنار آنها به تماشای فیلمها بنشینم. صدها کارت دعوت به صدها شخصیت. اولین کسی که دعوتم را لبیک گفت کسی نبود جز افلاطون بزرگ! به خوابم آمد و فرمود کارت دعوت به دستش رسیده. کنار مترو قرار گذاشتیم.
این مطلب بحثی فلسفی در باب سینمای متعهد است. آیا اصولا میتوان قایل به سینمای متعهد بود؟ این سینمای متعهد چه تعریفی دارد؟ چه عواملی باعث تفاوت نگاه افراد مختلف درباره این موضوع می شود؟
هر موقع خواندمش خودم کلی انرزژی مثبت گرفتم. شباهت زیادی به کارهای آقای فرمان آرا دارد و اگر قرار بود ساخته شود فقط ایشان میتوانست بسازدش.
(دلایل اینکه چرا این طرحها در اینجا قرار گرفته در پست:
بخشهایی از ان واقعیست و بخشهایی هم خیالی. ورود یک مستندساز به زندگی ناصر و حرفهایی که در یک شب به ناصر میزند باعث دیدن واقعیتهایی از جانب ناصر میشود که چند سال بوده آنها را نمیدیده.شاید اگر تغییر ناصر یک شبه اتفاق نیفتد و در طول زمان به صورت تدریجی اتفاق بیفتد و نشان داده شود که قرصها را برای مدت زیادی نمیخورد و به مرور حالتش تغییر میکند بهتر باشد. (دلایل اینکه چرا این طرحها در اینجا قرار گرفته در پست:
خیلی اتفاقها افتاد تا شکل گرفت. جذاب است به شرط درامدن شخصیت اول زن قصه. به علت پایانش خیلی با مخاطب ارتباط برقرار نخواهد کرد. شاید اخرش باید تغییر کند.
(دلایل اینکه چرا این طرحها در اینجا قرار گرفته در پست:
چند وقت پیش با یکی از دوستان آقای برزگر درباره این ایده اولیه که فردی دیگران را به خواست خودشان می کشد، صحبت می کردم. نظر آن دوست این بود که بهتر است چنین فردی پرستار باشد. حال بعد از یکی دو سال همان ایده را –شاید به تصادف!- روی پرده سینما می بینم که به اثری ضعیف تبدیل شده است.